ღ♥ برگشتن مامان جون از کربلا
سلام عشق مامان...!!سلام نفسم.........!!!! دلم برای شما و نوشتن روزانه هام تنگ شده بود......!!! هرجه بیشتر سعی میکنم بیام بنویسم و فعال تر باشم کمتر نتیجه میگیرم...! دلم برای دوستام و سر زدن به اونا هم تنگ شده....!! دوستای مهربونی که وقتی نیستم بهم سر میزنن و حالمو میپرسن وفراموشم نمیکنن! ازهمشون ممنونم و به داشتنشون افتخار میکنم این روزها بیشتر همراه بابایی ام و در کنارش.. دوست ندارم این مدتی که توی کارش تنهاست تنهاش بذارم...... خودمم این سر کار رفتن رو دوست دارم...با همه سختی هاش......! سختیش اینه که خسته و کوفته از سرکار بیای و بخوای ناهار و شام درست کنی و به کارها...